ڪنارِ من نشستی گرچہ دوری برایِ من نَزن حرف از صبوری ڪہ اینجا من غریب وسوزناڪم گمانم ڪہ بہ زودی زیرِ خاڪم… وتو درفڪرِ یاری تازه هستی ڪنارم دیگـری را می پرستی ڪنارم…
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺗﻮﺍﻡ ، ﭘﺮﺳﺶ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺧﺎﻃﺮﻡ ، ﺭﺣﻤﻲ ﻧﻤﺎ ﺑﺮ ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻧﻢ ﺑﺮﻭﻱ ﻫﻤﭽﻮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻣﻮﻱ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻣﺖ ﻗﺴﻢ ، ﺟﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻭ ﻣﻮﯾﺖ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻱ ﻣﻪ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﺪﻩ ، ﺁﺧﺮ ﻧﻪ ﺍﺯ ...
هیچ توضیحی لازم نیست من تو را «دوست دارم»...!! نقطه ته قلب..............
شعار "دوستت دارم" سر میدهم ... خیابان های منتهی به قلبت را میبندم !!! هدفم تصرف توست ... تو باید صدای انقلاب مرا بشنوی
زن ها احساسشان را با موهایشان نشان میدهند... عاشق که باشند موهایشان را رها میکنند غمگین که باشند با کش دارش میزنند باحوصله که باشند میبافند و می آرایند عصبانی که باشند جمعش میکنند و دلشان که بشکند اولین چیزی که اضافیست موهایشان است...!!
✍ سلامتی احساسی که لِـــــه شد✖ ⇦سلامتی اعتمادی که تَرَک خورد↯ ∝سلامتی اشکایی که هر شب♧ ✖ آبروی دلمــــــــــو بــــــــــرد♡ ⌛ سلامتی من ک ساده بودم♤ ♡دل به حرفات باخته بودم✔ ♥ سلامتی" روزایی" که باتو↻ ↯تو خیالم ساخته بودم
موهایم را بلند کردم که وقتی از خواب بیدار میشوم پریشانی اش دل مردانه ات را ببرد به ناکجا آباد! بعد از سفر به آن دیار شانه بدست بگیری و این خرامان موهایم را شانه کنی، که موهایم را با حوصله تار و پودش را ببافی و رج به رج ...
گفت:خوش به حال اونی که تو عاشقش بشی گفتم:خوش به حالت
چـه زیبـا گـره خُـــورد ... بـخـت مــن با " تــــــــو " خُـدایـا گـره اش را ڪور ڪن !!! ڪه با دست ڪه هـیـچ با دنـدان هــــم باز نشــــود.
سخت ترین لحظه واسه تو زمانیه که بفهمی واسه کسی که دوسسش داری فقط یه تجربه بودی همین و بس
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
همه می گویند گل سرخ خار دارد
در این فکرم که چرا کسی نمی گوید
این بوته خار،گل دارد.
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو با ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
دگردرمان دردش دیرشد دل
چه زودازسیرعالم سیرشد دل
دل پیران جوان دیدم ولی من جوان بودم که ناگه پیرشد دل
مهربان یاد تو بر شعر من جان می دهد
درد من را چشم تو یک باره درمان می دهد
عشق من با هر حضور تو بهاری می شود
در رگم خون امیدی تازه جاری می شود
ای صدای تو ترنمهای باران بهار!
بر کویر سینه ام باران مهرت را ببار
ای نگاه تو خروشان تر ز دریای دلم!
خیره شو در من که بگریزد هراس باطلم
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ.....
نمی دانم تو هم یاد دل ما میکنی یا نه......
مرا راه گلو.... ای بغض غم، وا می کنی یا نه
برایم چاره ای جز گریه پیدا می کنی یا نه
ببین سوز درونم از خطوط چهره ام پیداست
تو هم در چهره ام، غم را تماشا می کنی یا نه
دلم در هر طپش ....صد بار آواز تو را خواند
نمی دانم تو هم یاد دل ما میکنی یا نه
تو در قلب منی، هرجا که هستی، هر کجا باشی
ندانم کنج این ویرانه، مأوا می کنی یا نه.
بــا دل...
این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست
انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست
این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست
بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست
سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست
تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست
آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست
هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست
عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
ساعت دقیق چند زمستان گذشته است؟
دارم تو را چه سرد به خاطر می آورم!
به شعرهای یخزده کبریت می کشم
من به گواهم این همه شاعر می آورم!!
سرزمینی برای باریدن ندارم
وقتی بازوانت را
زنی می دزدد از من
و دوان دوان...
عشق
اتفاقی نیست که هر روز
هر دقیقه
بیفتد
اگر افتاد
باید دودستی چسبید اش!
..
باید می گذاشتی دودستی بچسبم
به رویاهایمان
به عشق
به قایق هایی که نجاتمان می دادند!
گرفته شده از صفحه خانم مهدیه لطیفی
آنان که پاییز را دوست ندارند نمیدونند که پاییز همون بهاریست که عاشق شده ، پاییزتیم . . .
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون ، ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست . . .
پاییز منم که هر روز چهره ی زردم را با سیلی دروغهایت سرخ می کنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی . . .