آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:
خش خش برگ ها..............................
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:
دوستت دارم.....................................
همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود......
اگه احساسی بود بازم برای تو بود....
ومن قانع به یه نگاهت بودم........نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود .........
یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو.......
دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم.......
می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه.......
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!
اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!
گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !
از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!
چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!
صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!
اشکهایم را همه دیدند!
آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!
گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،
فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!
حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !
اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !
اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!
آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !
گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم
خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟
خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم
که دگر باز از این گونه خطاها نکنم
بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من
از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
سوختن با به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شد ن می ارزد
گرچه خاکسترم وهم سفری با د ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
امشب ازآن شب های است که
دلم هوای آغوشت را کرده
افسوس که جز پاهای بغل کرده ام
مهمان دیگری ندارم!............
امروز هم احساس تنهایی میکنم
تنهای تنها در سرزمینی نا آشنا...
میان حقایقی که از آن گریزانم!
در این هنگام بدنبال کسی میگردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم
اما وقتی که از همه چیزو همه کس نا امید میشوم
به خلوت ترین مکان پناه می برم وبه دور از چشم دیگران اشک می ریزم
اشک هایی که بیان کننده ی دردهای درونی ام هستند!
وتنها یاد خداوند ست که تجلی بخش دنیای تنهایی و بی کسیم می شود
پس به امید او زندگی می کنم چون به این باور رسیده ام که...
این نیز بگذرد!!