باران غم درساحل نگاهم

چکیده خاطرات از یک دلشکسته وتنها

باران غم درساحل نگاهم

چکیده خاطرات از یک دلشکسته وتنها

خسته ام خسته ی نبودنت


گذشته های دور را می بخشم

چون اونا مثل کفشهای کودکیم برام کوچیکه

و با اونا از برداشتن قدمهای بلند عاجزم . . .

میخوام امروزو زندگی کنم ....



       

شنیدم وقتی که می رفتی، رد پایت را پاک می کردی

بی خیال . . .

من دنبال دلت بودم

وقتی دلت با من نیست، برو خوش باش

چه فرقی می کند کجا باشی . . .






خوش به حال آسموטּ ڪہ هر وقت دلش بگیره بے بہونہ مے باره …

بہ ڪسے توجہ نمے ڪنہ …

از ڪسے خجالت نمے ڪشہ…

مے باره و مے باره و…

اینقدر مے باره تا آبے شہ … ‌

آفتابے شہ …!!!..






گاه دلتنگ میشوم ،

دلتنگتر از همه دلتنگی ها ،


گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم ،


باختن ها را و صدای شکستن ها را،


و وجدانم را محاکمه میکنم: من کدامین قلب را شکستم؟


و کدامین امید را نا امید کردم ؟


و کدامین احساس را له کردم؟


و کدامین خواهش را نشنیدم؟


و به کدامین دلتنگی خندیدم؟


که اینجا چنین دلتنگم!




دنیا را بد ساخته اند ...


 کسی را که دوست داری ، تورادوست نمی دارد .


 کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری


 اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسید


و این رنج است ...


 زندگی یعنی این


دکتر شریعتی