باران غم درساحل نگاهم

چکیده خاطرات از یک دلشکسته وتنها

باران غم درساحل نگاهم

چکیده خاطرات از یک دلشکسته وتنها

عشق من

                           

 

 

اگه میدونستی  که چقدر دلم برات تنگ شده

اگه از میان چشم هایم بخونی قلبم را

آن را می یابی

می بینی که چقدر ناراحت و بدبخته

چقدر ترسیده.......چقدر سردشه.......

اگه بدونی اونجا نمی مونی

و زودی میای پیشم

اگه میدونستی می خوام نگهت دارم

    پیش خودم برای همیشه 

 

 

 

 

 

 

نیمه شب بود و غمی تازه نفس ... ره خوابم زد و ماندم بیدار...
ریخت از پرتو لرزنده شمع...سایه ی دسته گلی بر دیوار...
همه گل بود
ولی روح نداشت...
سایه ای مضطرب و لرزان بود...
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه...
گوئیا مرده ی سرگردان بود...
شمع ، خاموش شد از تندی باد ...
اثر از سایه به دیوار نماند...
کس نپرسید...
کجا رفت؟
که بود؟
که دمی چند در اینجا گذراند...
این منم...
خسته در این کلبه ی تنگ...
جسم درمانده ام از روح جداست...
من اگر سایه ی خویشم ، یارب!
روح آواره ی من کیست؟
کجاست؟
   

"فریدون مشیری"

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدیه شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:25 ب.ظ http://chmahdiye.blogfa.com

عشق تبهامرضی است که بیماراز داشتن آن لذت میبرد.

پردیس پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 ب.ظ http://mahekamnur.blogfa.com

سلااااااااااااااام
شعری که گذاشتی واقعاااا عااالی بوود
منتظرحضورسبزت هستم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد