آهای روزگار
درست است که من
راه های نرفته زیاد دارم اما خودت هم میدانی
با تو زیاد راه آمده ام پس کاری کن
که ما در کنار هم
عاشقانه نفس بکشیم
دوری وجدایی بس است
♥ یه روز رفتی رو قلبم پاگذاشتی♥
♥ مرا در این خیال،تنها گذاشتی♥
♥نوشتی روی گلبرگ اقاقی♥
♥ که تو قلبت نمونده عشقی باقی♥
♥ حالا من موندمو گلبرگ عشقت♥
♥ که ریشه اش توی قلبم مونده باقی♥
♥ حال من موندمو و این انتظارت♥
♥ که یک عمری کشیده دل بی قرارت♥
♥ نوشتم روی گلبرگ گدایی♥
♥ کـــــــــه مـــن چـــــــــشم انتــــــظارم تـا بیـــــــایی♥
یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
تو از خودت گذشتی که نگذرم من از خود
کوچ غریبت اما،پایان ماجرا شد
دلسرد بودم از عشق،دلتنگ و پر گلایه
با هر بهونه بی تو،گم می شدم تو سایه
اما دوباره چشمات،تابید و ساحری کرد
غزل غزل شکفتم وقتی که شاعری کرد
تمام من تو بودی، هر چی که من نداشتم
رفتی ومن به گریه جای تو گل گذاشتم
بی تو نمیشه خندید،بی تو نمیشه سر کرد
این داغ کهنه انگار تازه به من اثر کرد
ای رفته از دو دیده،ای شاهکار زیبا
پیشکش به قلب پاکت عطر گلای مینا
تقدیر بود که بی تو،نفس نفس بمیرم
در حسرت رهایی کنج قفس بمیرم
روزگار عشق ورزیها گذشت
مرغ بخت ما ازاین صحرا گذشت
ان صفای خنده ها از لب گریخت
ان بهار عشق بی پروا گذشت
سینه هست و گرمی اغوش نیست
بوسه هست و گرمی لب ها گذشت
عاشق عاشق تر نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق @@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@ امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری گفتم که تو می دونی،سرخاک تو می میرم ، ولی تا لحظه مردن نمی گیرم دل از تو
|
بارفیقان از ازل دست رفاقت داه ام
دروفای مانکن شب چون که عادت کرده ام
بیا یک گوشه نظر به ما هم بینداز
تا کجای قصه ها باید ز دل تنگی نوشت

تابه کی بازیچه بودن در دوست سر نوشت
تابه کی با ضربه های درد باید ارام شد
یافقط با گیریه های بی قرار ارام شد
سلام دوست خوبم شماهم وبلاگ زیبایی داریدباهراسمی دوس داشتی لینکم کن وخبرکن باچه اسمی بلینکمت